به نام آنکه بر وجود انسان دمید  

و به نام آنکه دل را آفرید

تا پدیده ای چون عشق را معلول آن کند

پس به نام پروردگار عشق و

به نام پروردگار هستی

 بعد از خدا بنام لیلی و مجنون اولین شاگردان کلاس عشق...

(این مطلب پست ثابت است)

من و او ما نشدیم...

سـکـــــــه ی زنـدگـیم

شـیـــــــر نـدارد

امــــــــا

هـمـیـن
خـطـی

کـه مـــــــرا بـه تــــــو

وصـــــــــــــــــل

نـگـه مـی دارد را

بسیـــــار دوســـــــت مـی دارم...

آلزای------------------مر به سراغم نمی------------آید

این روزها تن-----------------------ها چاره تو را نداشتن

مردن است-------------------------

ـمَن مــی نویســَم بـودن

تــو

بــیا در انتهــایـَش نقطـه بگذار

بـاشـَد که مـاندنـی شـوی

تـا همــیـشه...


نـداشتــَ ـنت را

فــریـاد کرده اَم

مـیزنــَ ـم بر ســر ِ

تمــام ِ لحــظه های ِ پـُر از جــای ِ خــالی ِ تــو

چـه عمیـق اسـ ـت خلـاء ِ حضــورت

پــژواک ِ صـدایــَم

گــوش کــَر کـُن

شــده اسـ ـت !


بی تو

دلم چکاوک غمگینی ست

که لانه اش را

تندآب رود با خود برده است

و او بر خالی یک شاخه

بغضش را

بالا و پائین می پرد...

نِمــی خـواستَمــ

نَبودنتــــ از شُـــمارشـِ انگشتانمـــ بیشـــتر شود،

امـا این روزهـــا کاری از دَستانمـــ بَر نمی آیـــد…!

شیرینیِ تو مزه دار می کند این عشق را

فقط مانده ام چطور طعمِ تلخِ فاصله را از آن بگیرم ؟


از کنآر هرکس که رد می شوم

نفسم را حبس می کنم می ترسم

عطر تورآ زده بآشد و من دوبآره بهآنه ات را بگیرم

حسـِت میکُنمـ

حَتے وَقت هایے که بی رنگ مے شَوم در روزهایتــ

آنقَدرمے خواهمتـ که

واژه هایمـ کَم مے آورند از بَیان دوست داشتنت

تُهے مے شَوم از خودمـ

پُر مے شَومـ از حس داشتنـِ تو

مے بوسَمتــ

حتے اَز هَمین راهِ دور...


 

آهاے همیشگی ترینم...

تمام فعــل های ماضیم را بـبر...

چه در گذر باشی چه نباشـــی...

برای من... استمرارے خواهــی بود...

من هر لحظــه تو را صرف مے کنم...!!!

خسته تر ازآنم که لیوانی چایی آرامم کند

آغوش-گرم تورامیخواهم

درجنگلی ناشناس

وقتی که آسمان

ازلابه لای شاخه ها

سرک میکشد.............


قسم خورده ام


اینبار که به دیارم آمدی


رد پایت را از تمام جاده ها پاک کنم


شاید راه بازگشت را گم کنی ...

هرکس

....

هر چقدر می خواهد بگوید

"دوستت دارم"

...

هیچ کس جایت را پر نمی کند....

...

دوستت دارم جمله یــــ کلیشهـ ای شده استـ

...

اینـ روزها مهم

...

صدای کسی ست کهـــ آن را می گوید...

...

شنیدنش از زبان هرکسیـ زیبا نیستـ

...

راست می گویند...

...

هر اذان گویی بلال نمی شود....

مـَن و تـو

هَمآن آدَم و حـَوآی ِ مُـدِرنیـم ؛

کهــ دِلِمآن میــ خوآهَد

شَریک شَویـم بآ هَم

دَر خـوردَن ِ یِک سیــب ..

حَتی اَگــر رآنده شَـویم اَز اینجــآ !

 


تــوپ ِ تـــوپ ..

مُنَظَم تَرین تَپـشـِـ قَلب ِ دُنیــآ رآ دآرَم ،

وَقتـی

دَر آغوشـِـ تـوأمـ ...

 


پیشآنی اَت رآ

بچَسبآن بــه پیشــآنی اَم ..

خُدآ رآ چهــ دیدی

شآیَــد تَقدیــرِمآن گِره خـُـورد ..




دِل ـتَنگــــے فَقط یـــِکْ اِســم ِ مُــستَعار است


بَراے تَـمام حِسهایے کــِ اِسمِشاטּ را نمے دانیم


و هــَر ڪُدام ِشاטּ بَراے خُود یــِک دِل تَنگے اند...


 

بوسه هايت جان مي دمد در من

ببوس پيــامبـرم ........

لبـهاي تـــو

.

.

.

اعجــــاز مي كنند انگار .... !!


لبهایت مثل نانیست که عیسی تقسیم میکرد,

هر چه از آن بوسه برمی دارم

برکت بیشتری پیدا میکند...

سین  هفت سین امسال من یکی بود...

تنها ساعتی که دوری و نبودنت را

ثانیه به ثانیه به رخم می کشید...


بهار و اینهمه دلتنگی؟


شاید فرشته‌ای


فصل‌ها را به اشتباه


ورق زده باشد...

با تو بودن زیباست ٬
 
تو ظریفی ٬مثل گلدوزی یک دختر عاشق ؛
 
که دل انگیزترین گلها را

روی روبالشی عاشق خود میدوزد ....

روزگار نبودنت را برایم دیکته میکند

و  نمره ی من بازهم صفر میشود

هنوز دوری و نبودنت را یاد نگرفته ام...


دوستت دارم

به اندازه ده تاي كودكيهايم

اگر بي بي دلم

شاه قلبت را راضي كند

برنده حكم تقدير منم...

دیوانه ام می كند ...!

فكر اینكه .. زنده زنده .. نیمی از من را .. از من جدا كنند !


لطفا ..

. تا زنده ام بــــــــــــــــــمان...


گیرم این شب هم بی تو سحر شود باز 

 و باز من تنهایی بمانم وبخوانم سرود نبودنت را ...

عشقم، تومعنای واژه گنگ مرا میدانی؟؟

بیا یک بار ترجمه کن سالهای دوری ات را ...

زورق شعرهایم

در ساحل خیال تو به گل نشسته است ..

 ناخدای قلب من

در آمدنت شتاب کن ...


هر روز مرا

با هجوم خیالت

 نبردی دوباره است

آتش بس را بپذیر!

نمی خواهم شهید قلبم شوی ...

مجسمه هاي شهرم را ربوده اند .

خداوند را سپاس

كه تنديس تو را

در قلبم

شبانه روزي

مراقبت مي كنم ...


شکوفه های انار را ببین

در برف زمستان !

دور از تو

فقط بید نیست مجنون است .


 عشق وقتی بیاید

تفاوتی ندارد

سارا کورو باشی یا دختر کبریت فروش

عاشقم...

 تو

بابا لنگ دراز من می شوی ؟

دلتنگم...

و شعر در من

میجوشد

و تو در رویاهایم می آیی و... نمی آیی

و تو در شعرهایم می نشینی و ...نمی نشینی

ببین

من

در اندوه دور از تو بودن

سیاه شعرهایم را در نیاورده ام

باران با هیاهو میبارد

بر من

بر یاد تو

من برسر رویاهایم چتر گرفته ام

 خیس نشوی...


چشمانم رنگ انتظار گرفته اند

دست به دامان خرافات شده ام

هر روز گونه هایم خیس می شوند.

شاید بیایی....

ببین

دخیل بسته ام به جاده های دور از تو...


نابینای توام

نزدیک تر بیا

فقط به خط بریل

می توانم که تو را بخوانم

نزدیک تر بیا

که معنی زندگی را بدانم!

دستهايم را تا ابرها بالا برده اي

و ابرها را تا چشمهايم پايين

عشق را در کجاي دلم …..

پنهان کرده اي که :

هيچ دستي به آن نميرسد !

میشُمارمـــ ساعتـــ را ،

ثانیهـــ بهـــ ثانیهـــ .

شاید ، بیایَند باز !

لحظهـــ هایـــِ خوشـــِ باتو بودَنـــ ...

 


 حـســ ِ  بـــودنــتــــ ،

  لـمـــسـ ِ  حضــورتــ ،

  عـطــر ِ  خــوشــتــ

  درون  تــکـ  تــکـ  لـحـظهـ هـایمــ  ...

  دلـــنـواز تـــــــریـنـ  مــِلـودـی

  شــیـرینـ  تـــرینــ  اتـــفاقــ هستی...

بوسه بارانم کن امشب...

 براي دلم سنگ تمام بگذار، تنهايي را از آغوشم جدا کن

 و دستانت را به دورم حلقه کن...

چشمانت هم اگر لبخند هميشگي اش را نثارم کند ديگر معرکه است!

آرزويي نمي ماند...


کـاش وقت دلتنگی


چراغ جادو بود


تا هر وقت از سـرِ دلتنگــی


به رویش دست میکشیدم

 

تــو از درونش

 

با آرزوی من بیرون می آمدی...

نميـدانم چـرا چـشـمـانم گـاهـي بـي اخـتيـار خـيـس مـي شـوند

مـي گـويـنـد حـسـاسـيـت فـصـلـي
اسـت

آري مـن بـه فصــل فصـــل ايـن دنيـــاي دور از  تـو حســاسم . . .

  حالا که هستی

 حافظه ام را ازهرچه نبود توست پاک میکنم

 لحظه های بودنت را قاب میگیرم فریاد شادی ام را سکوت میکنم

 و سر تا پا نگاه میشوم...

 من از تو پر شده ام...

قلمی بردار مرا نقاشی کن

دور هایت را
رنگ کن

دلتنگی هایم را پاک کن

دیگر نمی خواهم دور از تو باشم

دیگر نمی خواهم بگویم

دور از "اویم"...

پــُرتـِره ی چشم ـهـایت را 
  

 شب آویز آسمان کردی 
     

  و حــالــا 

 کـــار هر شب ِ ی من این است کـ

بدزدم نگــاهت را 

 مبـــادا کسی جــز من عاشق مخملی نگاهت شود...


 بدجور گرفته ام ...

 هوا دم دارد

 این شهر تو را

 فقط تو را کم دارد ...


مثل یک ترانۀ عاشقانه

تو را از حفظ می دانم

دوست داشتن را

تو زیبا می کنی !

 



خدا چیست؟

خدا کجاست؟

خدا به چه فکر میکند؟ 

من انسانم و خدا در حال حسودی کردن به من است

 من انسانم و عاشق میشوم من انسانم و انسان فانی

 است وزندگی من به فانی بودن است به عاشق شدن

 است 

خدا هرگز عاشق نمیشود خدا فانی نیست خدا کسی را

 ستایش نمیکند 

 آری خدا آرزوی لحظه ای انسان بودن را دارد

 خدا میگوید کاش انسان بودم

چه سخت است خدا بودن

 چه سخت است بی عشق بودن

چه سخت است هزاران سال عمر کردن

آنچه دلم خواست نه آن میشود

آنچه خدا خواست همان میشود...

پردۀ خیالت را

بر پنجرۀ شب می کشم

چراغ گل سرخی

بر بالین یادت می گذارم

و در شعله های عطر تو

به خواب پروانه می روم

تنها کلاغ ها

از فاصله ها

شایعه می سازند...


می وزد شمیم چشمانت

در کوچه های دلتنگی

باز می کنم پنجره را

می چکد دلم در باد

و گم می شود   ...

در دور دست ناکجای تو

و من   ...

پنجره را می بندم

در صدای جیرجیر تنهائی دور از تو...


هر شب   ...

یک قطره اشک

تعبیر رؤیائی می شود

که چشم من

بر بالشم می نگارد

به مقدسات عالم قسم

 زیر بار دوری ات قد خم کرده ام...


در اعتماد تمام

در تو غرق می شوم

و با رضایت کامل

خود را به تو می سپارم

یک لحظه از من دور مشو

که بی تو بی تردید

خواهم مرد  !!!...


آفتاب   ...

بی چشم تو اینجا گم شد

آسمان   ...

 بر تن تو زیبا بود

در نبود تو تو دور از تو  ...

پنجره اینجا بی معناست...